پیشنهاد مطالعه
خانه > مقالات فارسی > مهدویت > مبین یا نامی از نامهای امام زمان در قرآن کریم > مبین یا نامی از نامهای امام زمان در قرآن کریم-قسمت ششم

مبین یا نامی از نامهای امام زمان در قرآن کریم-قسمت ششم

قضیه شیخ حسین : ناگاه شخصی از سمت در اول مسجد متوجه من شد چون از دور او را دیدم مکدّر شدم و با خود گفتم که : این اعرابی است از اهالی اطراف مسجد آمده نزد من که قهوه بخورد و من امشب بی قهوه می مانم در این شب تاریک هم و غمم زیاد خواهد شد .  در این فکر بودم که او به من رسید و سلام کرد بر من و نام مرا برد و در مقابل من نشست . تعجب کردم از دانستن او نام مرا و گمان کردم که او از آنهاست که اطراف نجفند و من گاهی بر ایشان وارد می شدم پس پرسیدم از او که : از کدام طایفه عرب است . گفت که : ار بعض ایشانم .

پس اسم هر یک از طوایف عرب که در اطراف نجفند بردم گفت : نه ! از آنها نیستم . پس مرا به غضب آورد . از روی سخریه و استهزاء گفتم : آری ! تو از طریطره ای ! و این لفظی است بی معنی . پس از سخن من تبسم کرد و گفت : بر تو حرجی نیست من از هر کجا که باشم تو را چه محرک شده که به اینجا آمدی ؟ گفتم : به تو هم نفعی ندارد سؤال کردن از این امور . گفت : چه ضرر دارد به تو که مرا خبر دهی ؟

و اینک جریان سید مهدی قزوینی و حضور امام زمان ( ع ) در مجلس درس سید و بی ادبی و گستاخی یک طلبه    آقای قزوینی فرموده : پس شروع کردم در بحث پس او تکلم می کرد در مسأله ای که ما در آن بحث می کردیم به کلامی که مانند مروارید غلطان بود کلام او مرا مبهوت کرد . پس یکی از طلاب گفت : ساکت شو ! تو را چه با این سخنان ؟ تبسم کرد و ساکت شد . ( نجم الثاقب ص ۶۴۳ )

و اینک برای زیادت معرفت دوستان دو قضیه عجیب از قضایای تشرف را حضورتان تقدیم می کنم که بسیار تأمل بر انگیز است . که هر دو قضیه مربوط به شخصی است به نام شیخ محمد طاهر نجفی که هم خود مرحوم محدّث نوری رضوان الله تعالی علیه با نامبرده ملاقات داشته و هم از بعض عالمان نجف که با او مراوده داشته اند حالش را پیگیری نموده و او ، وی را به غایت تقوی و دیانت ستوده و حال این شما و مرحوم محدث نوری و این قضیه نخست او :

صالح متّقی شیخ محمد طاهر نجفی که سالهاست خادم مسجد کوفه و با عیال در همان جا منزل دارد و غالب اهل علم نجف اشرف که به آنجا مشرّف می شوند او را می شناسند و تا کنون از او غیر از حسن و صلاح چیزی نقل نکردند و خود سالهاست او را می شناسم و به همین اوصاف و بعضی از علمای متّقین که مدتها در آنجا معتکف بوده اند به غایت از تقوا و دیانت او ذکر می فرمودند .

اوحال ، اعمی از هر دو چشم و به حال خود مبتلا و همان عالم قضیه ای از او نقل فرمود . در سال گذشته در آن مسجد از او جویا شدم . گفت : در هفت یا هشت سال قبل به واسطه تردد نکردن زوّار و محاربه میان دو طایفه ذکّرت و شمّرت در نجف که باعث انقطاع تردد اهل علم شد به آنجا ، امر زندگانی بر من تلخ شد زیرا ممر معاش منحصر بود در این دو طایفه با کثرت عیال خود و بعضی ایتام که تکفّل آنها با من بود .

شب جمعه ای بود هیچ قوت نداشتیم و اطفال از گرسنگی ناله می کردند . بسیار دلتنگ شدم و غالباً مشغول به بعضی از اوراد و ختوم بودم در آن شب که سوء حال به نهایت رسیده بود . رو به قبله میان محل سفینه ( ۱ ) که معروف به جای تنور است و دکّه القضاء نشسته بودم و شکوه حال به سوی قادر متعال می نمودم و اظهار رضا مندی به آن حالت فقر و پریشانی می کردم و عرض کردم که چیزی به از آن نیست که سید مولای مرا به من بنمایی و غیر از آن چیزی نمی خواهم .

ناگاه خود را بر سر پا ایستاده دیدم و در دست سجاده سفیدی بود و دست دیگر در دست جوان جلیل القدری که آثار هیبت و جلال از او ظاهر بود و لباس نفیسی مایل به سیاهی در بر داشت که منِ ظاهر بین ، اول به خیال افتادم که یکی از سلاطین است لکن عمامه در سر مبارک داشت و نزدیک او شخص دیگری بود که جامه ای سفید در بر داشت به این حال راه افتادیم به سمت دکه محراب .

چون به آنجا رسیدیم آن شخص جلیل که دست من در دست او بود فرمود : (( یا طاهر افرش السجّاده )) ای طاهر سجاده را فرش کن . پس آن را پهن نمودم و دیدم سفید است و می درخشد و جنس آن را نشناختم و بر او چیزی نوشته بود به خط جلی و من آن را رو به قبله فرش کردم با ملاحظه انحرافی که در مسجد است . پس فرمود : چگونه پهن کردی آن را ؟  و من از هیبت آن جناب بیخود شده بودم و از دهشت و بی شعوری گفتم : فرشتَها بالطّول و العرض ( ۲ ) فرمود : این عبارت را از کجا گرفتی ؟  این کلام از زیارت است که زیارت می کنند به آن قائم عجّل الله فرجه را . پس در روی من تبسم کرد و فرمود : برای تو اندکی است از فهم ! پس ایستاد بر آن سجاده و تکبیر نماز گفت و پیوسته نور و بهای او زیاد می شد و تُتُق می زد و به نحوی که ممکن بود نظر به روی مبارک آن جناب و آن شخص دیگر در پشت سر آن جناب ایستاد و به قدر چهار شِبر متأخر بود . پس هر دو نماز خواندند و من در رو بروی ایشان ایستاده بودم پس در دلم از امر چیزی افتاد و فهمیدم از آن اشخاص که من گمان کردم نیست چون از نماز فارغ شدند آن شخص را دیگر ندیدم و آن جناب را دیدم بر بالای کرسی مرتفعی که تقریباً چهار ذراع ارتفاع داشت و سقف داشت و بر او بود از نور انقدر که دیده را خیره می کرد پس متوجه من شد فرمود : ای طاهر ! کدام سلطان از این سلاطین گمان کردی مرا ؟ گفتم : ای مولای من ! تو سلطان سلاطینی و سید عالمی و تو از اینها نیستی . پس فرمود : ای طاهر ! به قصد خود رسیدی پس چه می خواهی ؟ ایا رعایت نمی کنم شما را هر روز ؟ آیا عرض نمی شود بر ما اعمال شما ؟ و مرا وعده نیکویی حال و فرج از آن تنگی داد . در این حال شخصی داخل مسجد شد از طرف صحن مسلم که او را به شخص و اسم می شناختم و او کردار زشت داشت . پس آثارغضب بر آن جناب ظاهر شد و روی مبارک به طرف او کرد و عِرق هاشمی در چهره اش هویدا شد . فرمود : ای فلان ! به کجا فرار می کنی ؟ آیا زمین از آن ما نیست و آسمان از آن ما نیست ؟ که مجری است در آنها احکام ما و تو را چاره نیست از آنکه در زیر دست ما باشی ؟ آنگاه به من توجه کرد و تبسّم فرمود و فرمود : ای طاهر ! به مراد خود رسیدی دیگر چه می خواهی ؟ پس به جهت هیبت آن جناب و حیرتی که برایم روی داد از جلال عظمت او نتوانستم تکلّم کنم . پس این کلام را دفعه دوم فرمود و شدّت حال من به وصف نمی آمد . پس نتوانستم جوابی گویم و سؤالی از جنابش نمایم ! پس به قدر چشم بر هم زدنی نگذشت که خود را تنها در میان مسجد دیدم کسی با من نبود به طرف مشرق نگریستم فجر را دیدم طالع شده (۳)

———————————————————————————

( ۱ ) مراد از سفینه ، کشتی نوح پیغمبر علی نبینا و اله و علیه السلام است و مراد از تنور آن معناییست که از این آیه مبارکه استفاده می شود : حتی اذا جاء امرنا و فار التنّور ( سوره هود) تا آن زمان که امر ما فرا رسید و تنور به جوشش از آب آمد .

( ۲) یعنی آن را به درازا و پهنا پهن کردم .

( ۳ ) نجم الثاقب باب هفتم حکایت پنجاه و پنجم از ص ۵۷۵ تا ۵۷۷

مطلب پیشنهادی

انوار مولا المهدی در کلام حضرت باری-قسمت دوم

حضرت مولی صاحب الزمان امام یازدهم ازذریّه امیرالمؤمنین علیه السلام که حضرتش خود به آن ...

انوار مولا المهدی در کلام حضرت باری-قسمت اول

بسم  اللّه الرحمن الرّحیم الحمد للّه ربّ العالمین.اللّهمّ صلّ علی محمّد وآل محمدکما محمّدأهل لذلک. ...