پیشنهاد مطالعه
خانه > مقالات فارسی > مهدویت > کلمات نورانی امام زمان از آغاز تا کنون > کلمات نورانی امام زمان از آغاز تا کنون-قسمت بیست و هفتم(بخش اول)

کلمات نورانی امام زمان از آغاز تا کنون-قسمت بیست و هفتم(بخش اول)

جریان ابوالحسن ضرّاب اصفهانی

جریان ابوالحسن ضرّاب اصفهانی راوی صلوات عصرجمعه(الغیبه ص۱۸۳) این مرد شیعه امامی مخلصی اهل اصفهان بود وبا عدّه ای ازهمشهریانش درسال ۲۹۲ه ق عازم سفرحج می شوند ودست تقدیر الهی براو چیزی می نویسدکه شایدهرگزبه آن گمان نمی برد.حال باهم پای سخنش می نشینیم:درسال ۲۸۱ حج نمودم وباقومی مخالف از اهل شهرمان بودم پس وقتی که وارد مکه شدیم پس بعض همشهری های ما پیش ما اقدام نمود پس برای ما در کوچه ی بن بستی سرایی بین سوق اللّیل که آن “دارخدیجه کبری”بود وبه آن دار الرضاعلیه السلام گفته می شدکرایه نمود

شرح وتوصیف ان سرا

ودرآن سراپیره زنی گندم گون بودپس وقتی که براین امر واقف شدم که این خانه خانه ی امام رضا علیه السلام است ازآن زن سئوال نمودم:

«ماتکونین من اصحاب هذه الدّارولم سمّیت دار الرضا علیه السلام»

چه شده که از اصحاب این خانه ای{ویادراین منزل چه می کنی}

پس آن زن پاسخ دادمن ازموالی این خانواده ام واین دارالرضاعلی بن موسی الرضاعلیهما السلام است مرا در این خانه حسن بن علی علیهماالسلام ساکن گردانیده زیرا من ازجمله  ی خادمان اویم.

پس وقتی که من سخن راازوی شنیدم باوی انس پیدا کردم وامرم رااز رفقای مخالفم مخفی نمودم؛پس هرگاه ازطواف در شب برمی

گشتم بارفقایم در رواق می خوابیدم ودر راازداخل می بستیم وپشت درسنگی سنگین می افکندیم که آن راپشت درمی غلطانیدیم؛ پس نه دریک شب می دیدم نور چراغ رادررواقی که درآن بودیم پرتوی شبیه به پراتو مشعل داشت؛ومی دیدم که در باز می شد وهیچکس ازاهل منزل رانمی دیدم که دررابازکند.

وه صبح سعادت دمید

«ورأیت رجلًا ربعه اسمرالی الصفرهما هوقلیل اللّحم فی وجهه سجّاده؛علیه قمیصان وإزاررقیق قد تقنع به وفی رجله نعل طاق»

ودیدم مردی گندم گون که قدری به رنگ زرد می خورد ولی رنگ زردنبودگونه هایش کم گوشت بود بر تنش دوتکه لباس داشت وشنلی بلند که با ان سر خویش می پوشید ودرپایش نعل بدون جوراب بود.پس ایشان به سوی غرفه در خانه بالا رفت درجائی که این پیره زن سکونت داشت وبه ما می گفت دراین بالا خانه دختریست نمی گذارد کسی به آن بالا رود.

فکنت اری الضوء الذی رأیته یضیئ فی الرواق علی الدّرجه عندصعود الرّجل الی الغرفه الّتی یصعدها

{امر بهت انگیز}

پیوسته آن نوری که در رواق پرتو  می افکند می دیدم برراه پله نورافشاتی می کندزمانی که این مرد ازپله هابالا می رود سپس ان نورادرهمان بالاخانه  می دیدم بدون اینکه این چراغ رابعینه مشاهده کنم

وکان الذین معی یرون مثل مااراه وکسانی که بامن بودند می دیدند مثل آنچه که من می دیدم.

وای ای دل غافل؛

 غافل ازاین  نعمت  عظمی ایدل کجا این نعمت رامی توانی ببینی}.}

توهّم باطل منحرفان از امامت وإتمام حجت برآنان

وآنان که بامن بودندانچه راکه من می دیدم آنها نیزمثل آن را مشاهده می کردند؛پس به غلط گمان می بردند این مرد دختر این پیرزن  رامتعه نموده پس می گفتند: این علوی ها متعه راحلال می دانند.

 وبه گمان انها این کار حرام بود(۱)راوهمگی اورامی دیدیم که داخل می شود وخارج می شود وان سنگ همچنان بر آن حالتی بود که آن راگذاشته بودیم؛ ومااین در رااز داخل می بستیم چون ترس برمتاعمان داشتیم وماکسی  رانمی دیدیم که آن راباز کند  ونه آن را ببندد واین مردداخل می شد وخارج می شد وسنگ همچنان پشت دربود تاوقتی که می خواستیم خارج شویم ان راکنارمی زدیم.

(۱)قال عمر بن الخطّاب:متعتان محللتان کانتا فی زمن رسول اللّه وأنا أحرّمهما وأعاقب علیهما متعه الحج ومتعه النساء{} وقدقال الحکیم

فمااستمعتم به منهن فآتوهنّ أجورهنّ(النساء)

هوشمندی ابوالحسن ضراب اصفهانی

فلما رأیت هذه الاسباب ضرب علی فلبی  ووقعت علی فلبی فتنه

پس وقتی که این اسباب رادیدم  ضربه ای برقلبم وارد شد ودر قلبم شوری بزرگ واقع شد{یعنی به من احساسی لطیف وارد شد که نکنداین آقا مولایم صاحب الزمان باشد؛پس سعی کردم با ملاطفت تمام باان پیره زن به گفتگوبنشینم ودوست داشتم  بر خبر این مرد واقف شوم؛پس به آن زن گفتم: ای فلانی دوست دارم باتوگفتگوکنم  وباتو مذاکره کنم بدون حضور همراهانم؛پس من برآن قادر نیستم.پس من دوست دارم که هرگاه مرادر خانه تنها دیدی بسوی من فرود آیی تاازتوراجع به امری سئوال نمایم !

پس شتابزده به من گفت: ومن اراده دارم رازی  باتودرمیان گذارم پس تاکنون این امکان برایم فراهم نشده بجهت آنان که باتوأند. پس گفتم چه می خواهی بگوئی پس گفت به تو می گوید-واسم کسی راذکر نکرد:

«لاتحاشَن أصحابک وشرکائک ولاتلاحهم؛فإنهم أعداؤک؛ ودارِهم.»                                  به همراهانت وشریکانت  ناسزانگو؛وباآنها درگیر نشو زیراآنان دشمنان تؤاند وباآنها مداراکن.

پس به ایان پیرزن گفتم:چه کسی می گوید؟پس گفت:من می گویم!

هیبت این زن باعث شد که از او مجدّدا سئوال نکنم.پس گفتم:کدامین

همراهان  مفقصود توست؟زیراگمان من این بودمرادش همان رفیقان من است  که  بامن نگهبان بودند؛گفت: شریکانت درشهرت وانان که درخانه باتوأند.

جریان ایشان با همراهانش

بین من وهمراهانم دراین خانه برخورد سختی  درباره ی دین صورت گرفته بود پس انان خواستند به نحوی مرا خورد کنندتابجائیکه فرارنمودم وبدان سبب خود را مخفی نمودم؛پس متوجه شدم که  نظراین بانواین جماعت  بود.

سئوال ازسابقه این پیرزن

فقلت لها ماتکونین انتِ من الرضا؟

به وی گفتم نسبت شما با(امام) رضا(صلوات الله) علیه چیست؟

درجواب گفت:کنت خادمه للحسن بن علیّ علیهما السلام

من خادمه ی حسن بن علی علیهماالسلام بودم.

 وقتی که یقین به این خانم وجایگاهش پیداکردم گفتم از این پیرامون”الغائب”{یعنی آن إمام غائب از نظر}سئوال کنم، فقلت: باللّه علیک هل رأیتِه  بعینکِ؟ تورا به حق خدای بزرگ قسمت می دهم آیا تواورابه چشمت دیده ای؟پس گفت اورابا چشمم ندیده بودم؛ پس همانا من بیرون شدم درحالی که خواهرم باردار بود ومرا حسن بن علی بشارت دادکه او{یعنی مولی صاحب الزمان صلوات الله علیه}را درآخر عمر می بینم وبه من گفت:

«تکونین له کما کنتِ لی» توبرای او خواهی بود همانگونه که برای من بودی. ومن  امروزه از فلان وقت دراین شهرم. ومن هم اکنون بانوشته ای وهزینه ی سفر آمده ام که این پول رااقاجان بوسیله ی مردی خراسانی فرستاده که  نمی توانست به عربی سخن گوید وآن سی دینار است وبه من دستورداده که در این سال حج بجا اورم پس  برای سفرحجّ بیرون شدم به عشق  این که اوراببینم.

مطلب پیشنهادی

انوار مولا المهدی در کلام حضرت باری-قسمت دوم

حضرت مولی صاحب الزمان امام یازدهم ازذریّه امیرالمؤمنین علیه السلام که حضرتش خود به آن ...

انوار مولا المهدی در کلام حضرت باری-قسمت اول

بسم  اللّه الرحمن الرّحیم الحمد للّه ربّ العالمین.اللّهمّ صلّ علی محمّد وآل محمدکما محمّدأهل لذلک. ...